۲۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۲۷

ای منت جانفشان دیرینه
داغ عشقت نشان دیرینه

بفراموشیت نیامده نیز
بادی از عاشقان دیرینه

بینو بودم هلاک خویش گمان
کردی گمان دیرینه

گو غمم خور جگر که نیست دریغ
میچ ازین میهمان دیرینه

پیر گشت و هنوز هست رقیب
آه ازین سخت جان دیرینه

تو گلی چون تو بایدم نه بهشت
چه کنم بوستان دیرینه

سگ کویت چو دید لاغرییم
بو نکرد استخوان دیرینه

بر ندارد کمال تا دمه حشر
سر ازین استان دیرینه

تا چو مجنون بساخت دفتر عشق
تازه شد داستان دیرینه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.