۲۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۲۶

ای مردم در چشمم مثل رخت ندیده
لیکن جمال خوبت رشک فرشته دیده

گفتی بروی چشمت خواهم قدم نهادن
گفتی ولی نکردی یک روی مانده دیده

با عارض تو زلفت کرده دراز دستی
بارب بود که بینم دست ورا بریده

دی از چمن نگارم چون شاخ گل برآمد
تا با خودم آمدم من عقلم ز سر پریده

همچون کمال بیدل مردم ز اشتبافت
نا ذکر تو بگفته تا نام نر شنیده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۲۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.