۲۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۲۱

ای دل ریش من از جور تو غمگین گونه
لبت از خوردن خونم شده رنگین گونه

بسکه بر خاک ره انداخته بشکسته دلم
چون سر زلف خودم سات مشکین گونه

همچو بلبل من و بیداری و صد گونه خروش
تا که باشد گل رخسار تو با این گونه

نرسد قند به شیرینی لبهای نو لیک
به دهانت چو رسیده شده شیرین گونه

سرخروئی بودم پیش رقیبان همه وقت
که به خون رنگ دهی اشک مرا زین گونه

گرچه هم رندم و هم رند ستا شکر خدا
که نیم باری ازین زاهد خود بین گونه

ہر ورق ریخت مگر سرخی اشک تو کمال
که سخنهاست به دیوان تو چندین گونه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.