۲۲۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۱۶

اشک چو لعل ریزد آن لب مرا ز دیده
در شیشه هرچه باشد از وی همان چکیده

باشد هنوز چشمم همچون مگس بر آن لب
گر عنکبوت بینی بر خاک من تنیده

از آب بر کشیده صورتگر آن ورق را
گلبرگ عارض تو هرجا که بر کشیده

سیب ذقن رسد خود با من چو دیدم آن رخ
از آفتاب گردد هر میوه رسیده

گر آیدم به مهمان شبها خیال رویت
گیرم برای شمعش پیه از چراغ دیده

پیش تو گل بخوبی از مفلسان برآید
آنکه گواه حالش پیراهن دریده

زاهد لباس تقوی کی از تو پاره سازد
بر قامت کمال است این جامه ها بریده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.