۲۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۱۴

آن عارض و رخسار و جبین هست در سه ماه
کز دیده نهائنده نهان کردمت آگاه

گر دیده گنه کرد که از خانه کشیمش
ور اشک بزودیش برانیم ز درگاه

بر شاه گدا را نبود هیچ گرفتی
جز دامن دولت که بگیرد گه و بیگاه

گره هست خود از جانب آن روی مپوشان
تا روی نوه بینیم و بگیریم برو راه

هرچند که عقلم رود از سر چو زند تیغ
جرم از طرف دوست نگیرم علم الله

جان خواست شنیدم لبت از بنده جانی
این بود مرا خود همه از لطف نو دلخواه

بنهاد کمال آن به ادب بر کف و می گفت
العبد و ما فی بده کان لمو لاه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.