۲۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۰۱

دل ضعیف به یکباره ناتوان شد ازو
پدید نیست نشانش مگر نهان شد از و

اگرچه در غم اوه شد هلاک من نزدیک
بدین قدر ستمی دور چون توان شد از و

براه عاشق اگر بحر آتش آمد عشق
زنیرگیست که چون دود بر کران شد از و

بدان گناه که بی او به خواب میشد چشم
چنان زدم شب هجرش که خون روان شد ازو

کمال عمر گرانمایه ات به سودا رفت
چه مایه بین که درین راه ترا زیان شد ازو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.