۲۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۹۸

چاره کس نکند غمزه خونخواره تو
خون نگرید چه کند عاشق بیچاره تو

کرد با خاک سر و جان عزیزان هموار
داغ پیوسته و درد غم همواره تو

هر کسی راز دل ریشه بود ناله و آه
ناله ماه ز دل سختتر از خاره تو

انه منم از وطن افتاده غریب نو و بس
ای مقیمان و غریبان همه آواره تو

روز حشر از دل عاشق به جز این نیست سؤال
که چه آمد به نو از بار ستمکاره تو

گر کنی پرده ز رخ دور مرانه چشم مرا
بود لایق و شایسته نظاره تو

چند پوشیده بر آئی چو شنودندة کمال
فی جینی از خرقه صد پارۂ تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.