۲۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۹۷

بی لب ساقی مرا می فرود در گلو
نقل ومی آن شما باد کلوا و اشربو

پیر مغان گویدم باده بخور هم ببر
باده کجا میبرم با لب او کرده خو

محتسب خم شکن گر کدویی میشکست
من شکنم هم سرش گرچه کم است از کدو

چون بکشی خوان حسن لب ز نظرها بپوش
ورنه گدایان کنند از پی حلوا غلو

تا بنهم پیش تو هر قدمی را سری
سایه سر من بساخت روز وصال تو دو

گر بکشم زلف تو فکر زبدگو مکن
من چو نگفتم بکس هرچه شنیدم ز تو

دوست تر از هرچه هست صحبت بارست آه
در همه عالم کمال دوست کجا بار کو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.