۲۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۸۶

نیست بازی با رخ او عشق پنهان باختن
با چنان رخ غایبانه نیست آسان باختن

جان بسی در باخت عاشق تا به آن رخ عشق باخت
پاکباز آمد مقامر از فراوان باختن

تا بری از من به بازی جان و سر وآنگه روان
خواهم این شطرنج با تو تا به پایان باختن

چون به لب بازی کتی در عشوه جان بازم منت
هرچه خواهد باخت باید با حریفان باختن

در میان گریه با زلف تو چون بازم نظر
روز باران نیست گوئی وقت چوگان باختن

دست بازی خوش بود که با تو گه با زلف تو
این میسر نیست الأ بر سر و جان باختن

با دهانش پیش آن عارض نظر بازی کمال
چون نوان کانگشتری در روز نتوان باختن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۸۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.