۲۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۸۴

توش کن خواجه على رغم صراحی شکنان
بادی تلخ به یاد لب شیرین دهنان

بطلب بافت نشانه از لب شیرین فرهاد
ره سوى لعل نبردند به جز کوه کنان

خاک بر فرق کسانی که زر و سیم به خاک
باز بردند و نخوردند به سیمین دقنان

دوش رفتم به چمن از هوس بلبل و گل
این یکی جامه دران دیدم و آن نعره زنان

گفتم این چیست بگفتند که آن قوم که پار
می رسیدند درین روضه بهم جلوه کنان

همه را خاک بفرسود کنون نوبت ماست
حال شمشاد قدان بنگر و نازک بدنان

بلبل این گفت و دگر گفت که می توش کمال
فصل گلریز و به مطرب بگذار این سخنان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۸۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.