۲۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۷۴

گر شبی آن مه ز منزل بی نقاب آید برون
ز اول شبه تا دم صبح آفتاب آید برون

تا به چشم من خیال آن به آمد خواب رفت
چون نمک افتد درون دیده خواب آید برون

از جگر خونی که ریزم دل غذا میسازدش
فرت آتش باشد آن خون کز کباب آید برون

هر کجا باشد نشان پای او آنجا به چشم
خاک برداریم چندانی که آب آید برون

کی برون آبد البته از عهده بوسی که گفت
چون محال است آب حیران کز سراب آید برون

خرقه های صوفیان در دور چشم مست تو
سالها باید که از رهن شراب آید برون

با همه تقوی و زهد ار بشنود نامت کمال
از درون صومعه مست و خراب آید برون
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.