۲۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۷۲

که خبر برد به بار از من مبتلای غمگین
که لبش بریخت خونم به بهانه های رنگین

شب هجر دلفروزان چو سحر ندارد امشب
تو هم ای چراغ مجلس به امید صبح منشین

سر ما دگر نخواهد بوجود آستانت
که بخواب هم ببیند همه عمر نقش بالین

بسمنبران بستان ببر ای صبا پیامی
که به بلبل خوش الحان مکنید ناز چندین

اگر آیدم به خلوت چو تو سرو گلعذاری
نکنیم میل صحرا و تفرج ریاحین

دل ازین کمند سودا عجب ار خلاص یابد
مگر آنکه تو گشانی گرهی ز زلف مشکین

چه غریب التفاتی به کمال اگر نمانی
که کنند پادشاهان نظری به حال مسکین
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۷۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.