۲۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۵۴

راز عشقت ز دل آمد به زبان
مهر در ذره نهفتن نتوان

گفتی از چشم تو خون می آید
هرچه می آید ازو در گذران

دهنت دیدم و گفتم شکر است
گفتمت هرچه خوش آمد به دهانه

الاف اگر زد به قدت سرو چمن
گویش اینک گز و اینک میدان

نسبت روی تو کردیم به ماه
ماه چرخی بزد از شادی آن

گفته خون تو ریزیم و کمال
از انتظارم چه کشی باش بر آن

حاکمی خواه بکش خواه ببخش
بندهامه خواه بخوان خواه بران
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۵۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.