۲۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۱۷

آمد لب تو باز بصد نازه در سخن
شیرین حکایتیست که گوید شکر سخن

حاجت بگفت نیست ترا چشم و غمزه هست
گر میکنی بمردم صاحب نظر سخن

دیوار گوش دارد و اغیار نیز چشم
ما چون کنیم با نوز بیرون در سخن

با گیسویت شبی که به پایان برم حدیث
خواهم گرفت با سر زلفت ز سر سخن

از ماجرای اشک منت هم شدی وقوف
گه گه اگر بگوش تو کردی گهر سخن

عاشق رخ تو دید و سخن بسته شد برو
چون شد تمام کشته نگوید دگر سخن

وصف رخت کمال چو آورد در میان
گفت از همه نکوتر و باریکتره سخن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.