۲۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۱۴

یک شب نسیم زلفت از حلقه شنودم
مشکین نفس برآمد آن دم ز سینه دودم

بیمی ز جان فشانی هیچم نبود چون شمع
آن شب چو آب دیده از سر گذشته بودم

من در لطافت آن گوی ذقن چه گویم
تا دیدمش ربوده از خویش در ربودم

چندانک مهر و کینته با من فزون و کم شد
در صبر و بیقراری کم کردم و فزودم

ساقی مریز جرعه تا محتسب نه بیند
داغ شراب گلگون بر خرقه کبودم

از بانگ چنگ کارم شد صد بریشم افزون
تا سوی باده نوشان در پرده ره نمودم

رفت آنکه بی تو دیگر چشم کمال خسید
آن خواب بود گوئی وقتیه که میغنودم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.