۲۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۹۹

من که از وصل تو ای دوست جدا می باشم
سال و مه منتظر وصل شما می باشم

درد عشق تو مرا کشت دوا کن جانا
کاندر این درد به امید دوا می باشم

صبحدم باد صبا چون ز تو آرد پیغام
همه شب منتظر باد صبا می باشم

به تمنای وصال تو که بابم روزی
اندر غم و هجران و بلا می باشم

جان همی گفت که از دست غمت ای دلبر
اندر این مجلس تن بی سرو پا می باشم

را رهان زودم از این غمکده دیده کمال
کاندر این غمکده بی برگ و نوا می باشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۹۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.