۳۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۹۴

من ز بویش بیخوده و دیوانه ام
گه به مسجد گاه در میخانه ام

فتنه آن غمزه عاشق کشم
کشت آن نرگس مستانه ام

تا به آن جان و جهانم آشنا
هم ز جان هم از جهان بیگانه ام

گفتهای دیوانه اویم مگوی
هرگز این گویم مگر دیوانه ام

تا بر آن دریافتم جای قرار
نمی باید دگر در خانه ام

تا غمت بنیاد ویرانی نهاد
یافت آبادی دل ویرانه ام

سر مکش از سوز ما گفتی کمال
شمع را گو اینکه من دیوانه ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.