۲۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۶۷

گر دل طلبی از من جان هم به تو در بازم
وره دیده خون افشان آن نیز روان سازم

در پای تو غلطیدن کاریست پسندیده
کاری که چنین باشد هر دم ز سر آغازم

گفتم که چه رسم است این بر روی تو برقع گفت
رسمیست بدو خواهیم کاین رسم براندازم

گر شمع رسد در تو بگدازمش از غیرت
باری چو همی سوزم مگذار که بگدازم

از ضعف چنان گشتم کاین قصه اگر گویم
همچون پشه در گوشت هم نشنوی آوازم

زلف تو به جان و سر بستست گرو با من
تا تو بری این بازی من کمتر از بازم

گر چشم کمال از تو بر جان و جهان افتد
با مردم دون همت من بعد نپردازم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.