۳۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۵۳

صد جان ز لبت بوام گیرم
تا پیش تو دم بدم بمیرم

چندانکه بخویش میکنم فکر
جز فکر تو نیست در ضمیرم

ای دوست که پند خواهیم داد
خاموش که دشمنت نگیرم

صد دل دهمش اگر پذیرد
گونید به بار دلپذیرم

بیزلف و رخشه نمیتوان بود
چون نیست ز جان و سر گزیرم

در غارت غمزهاش کردند
ترکان سیاهدل اسیرم

زد غمزه سوی کمال و میگفت
افسوس که حیف رفت نیرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۵۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.