۲۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۳۱

رحمت آری و کنی چاره این درد نهانم
گر بدانی که ز هجر تو چسان میگذرانم

چند در کوی تو بربوی تو برخاک نشینم
آتش سینه به آب مژه تا چند نشانم

در کمند خودم آوردی و چون نیر بجستی
کی کمان ابروی من بر نو به این بود گمانم

روی زردم نگر و روی گردان که نشاید
اشک من بین و چو اشک از نظر خویش مرانم

جان به رسمی چو به پای تو کمال اندازد
قدمی رنجه کن ای جان و ز خود باز رهانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.