۲۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۲۸

دوش آرزونی شکسته بودم
با زلف کجش نشسته بودم

پیوند به آن طناب کرده
از رشته جان گسسته بودم

دست من و زلف یار حاشا
بر خویش دروغ بسته بودم

خوش بود دلم به ناز آن چشم
از غمزه اگرچه خسته بودک

تا بر کف پاش مالم این روی
صد باره به اشک شسته بودم

از آتش هجر چشم به دور
آن شب چو سپند جسته بودم

فی الجمله به دولت رخ دوست
از ننگ کمال رسته بودم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.