۲۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۲۰

خیال چشم و ابرویت شبی در خواب میدیدم
تو گونی جادوان مست در محراب میدیدم

ز دست چشم و دل آندم تن غمدیده خود
گهی در آتش محنت گهی در آب میدیدم

را تمنای رخ و زلفت چو میکردم در آن سودا
بروز روشن آن ساعت شب مهتاب میدیدم

به گرد خاطر غمگین چرا گشتی می رنگین
گر از جام لبت جان را دمی سیراب میدیدم

چو خاک آستان تو همی آید بچشم من
گشاده بر در بختم دری ز آن باب میدیدم

ز هجرت سوختم راحت نمی کردم تمنائی
ولی هر گونه محنت را بی اسباب میدیدم

کمال خسته را هر دم به یاد لعل دربارت
روان از چشمه چشمش عقیق ناب میدیدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۱۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.