۲۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۸۵

ای بخت بارینی که به باران رسانیم
در تنگنای زرتشان وارهانیم

من مرده ام نه زنده بدین حال کس مباد
حقا خجالت ازین زندگانیم

نه پرسش نه طال بقائی به نامه ای
این چشم داشت نیست ز باران جائیم

خون میخورم به جای می این ست عشرتم
جانم به لب رسد ازین کامرانیم

با صد دریغ جان به جوانی دهم به باد
گر زآنکه رحمتی نکنی بر جوانیم

ای باد رنجه کن قدمی در حریم شاه
آنگه به عرض او برسان ناتوانیم

پایم به دست نیست و لیکن به سر دوم
چون خامه باز گر به خط خویش خوائیم

صدق کمال ساده درون و کمال صدق
چون خامه باز گر به خط خویش خوائیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.