۲۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۷۶

گر چشم شوخ نست به عاشق کشی مثل
در حلقها ز دور و تسلسل فند جدل

دل ز آنچه گفت در دهشت هسته جای نطق
لیکن چه حاصل است ز علم بلا عمل

با کام پر شکر مگسی انگبین ز دور
ما بر تو عاشقیم به حمدالله از ازل

عشاق را چو حسن بتان است قبله گاه
شرمنده شد چو آن سخنی بود بی حمل

چشم ز گریه رو به خرابی نهاده است
قند لب تو دید و فکند از دهان عسل

ما را بگفت و گوی تو آن زلف و رخ فکند
روی تو قبله دل ما شده ازین قبل

داند وفا و مهر نکو بار با کمال
آری فتد به خانه مردم زنم خلل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۷۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.