۲۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۵۸

در زورق حیات است جان رقیب خائف
بارب نگاه دارش از باد نامخالف

ما دین و دل نهادیم در وجه دلستانان
صد شکر کاین ذخیره شد صرف در مصارف

تا بپری به جانان کردند وقف جان را
واقف نبود گوئی زاهد ز شرط واقف

گر درد و غم فرستی وصلت کنیم حاصل
ما میکنیم تحصیل تا میرسد وظائف

معشوق و جام می را گر حق نمی شناسی
در راه حق شناسی نه سالکی نه عارف

دیدم لب و دهانش بوسی به چند گفتم
گویند با لطیفان بسیار ازین لطایف

آید به بوی زلفت بر در کمال رقصان
چشمی به حلقه دارد در طوف کعبه طائف
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.