۲۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۳۷

کسی که دل طرف زلف یار میکشدش
اگر فکند در آن حلقه دست می رسدش

رخ تو سوخت به خط جان و دودها برخاست
دگر ز خال معنبر چه داغ مینهدش

کمند موی تو افتاده در قفا چه نکوست
چو نیک بود کسی در قفا نگفت بدش

تو صیدگبر و رها کن به دیگری که کشد
که زنده تر شود ار می کشی به دست خودش

دهان تنگ شکرخند او چنان کردند
پر از شکر که ز لب ها نبات می دمش

به پای سر عاشق آنچنان که فتاد
ز پا چگونه نیفتد که بخت زد لگدش

دل کمال بنازو کرشمه بستد و گفت
که باز با تو دهم لیک دل نمی دهش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.