۲۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۹۹

چو عشق آمد ای عقل خیز و گریز
که خاشاک نکند به آتش ستیز

اگر دیده خواهد که یابد دلم
بگو خاک پایش به مژگان ببیز

سر خود به نیغ تو خواهم فروخت
که به زین ندارم خریدار نیز

چو دید آهر از دور آن چشم مست
روان از همانجا بگشت و گریز

از دل ریخت آن غمزه خون کمال
اگر می نهم جرم خونم بریز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۹۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.