۲۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۷۶

چندان بگریم بر در آن بیوفا شام و سحر
کز آب چشمم آورد سروی از آنجا سر بدر

جنگی که می بود از حمید با آن سگان کو مرا
دوشینه با خاک درش کردیم با هم در بدر

تا نکهت او بشنود آن زلف در هر جانبی
گردید با باد صبا گلزارها را سر بسر

چون سینه سازد دل سپر از شوق پیکان تو جان
آید به سینه منتظر چون تیر از آن سوی بر جگر

مسکینی و افتادگی زیبد ز زلف و خال او
هر یک چو با روی نکو دارند سودای دگر

ای دیده لوح چهره را با اشک رنگین نقش کن
نقش رخی داری هوس بنویس پند ما به زر

پیوسته دارند آن دو لب مهر خموشی بر زبان
دارند گونی بی سخن رازی میان یکدگر

گر بر کبوتر نامه شوقم گرانی می کند
گو نامه بگذار و مرا در بر بگیر آنجا ببر

در جنگ رفت آن صف شکن آمد سپرمانع شدن
او جنگ با تیر و کمان کرد و عاشق با سپر

زینسان که دارد چشم او هر سوز مژگان نینها
از ما کمال آن شوخ را آسان بود قطع نظر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۷۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.