۲۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۵۸

یارب آن شمع چگل دوش به مهمان که بود
خط او سبزی و لبها نمک خوان که بود

چون خضر شد ز نظر غایب و معلوم نشد
که به تاریکی شب چشمه حیوان که بود

آن لب لعل کزو ماند دهان همه باز
باز پرسید که دوشینه به دندان که بود

سر ما بود و در او همه شب تا دم صبح
تا خود او شمع سرای که و ایران که بود

سوختم از غم و روشن نشد این نکته هنوز
که شب آن شمع شکر لب به شبستان که بود

از دل خسته چه پرسی که که آزرد ترا
غمزه را پرسی که آن زخم ز پیکان که بود

گفته ای در غم هجرم نکند ناله کمال
بر سر کوی تو دوش این همه افغان که بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.