۲۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳۹

هر شب که از تو سوخته آه بر کشد
زآن أو داغها به رخ ماه برکشد

زلف توأم چو دامن در پاکشان خویش
گاهی به خاک ره فکند گاه برکشد

بار فراق خویش چه سنجی به جسم من
کس کوه را ندیده که با کاه برکشد

طوبی کشید پیش قدت سر به آسمان
خود را چرا بقامت کوتاه برکشد

نقاش هر گهی که کشد نقش آن دهان
از مو قلم بسازد و آنگاه برکشد

افتاده باش گوه سر زلف تو بر زقن
دلها که افتد آن رسن از چاه بر کشد

از غمزه ناوکی که زدی بر دل کمال
چون برکشد ز سینه مگر آه برکشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.