۲۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳۸

هر سحر کز سر کوی تو صبا برخیزد
عالمی با دل آشفته ز جا برخیزد

که رساند بر کوی نو خاک تن من
مگر این کار هم از دست صبا برخیزد

برنخیزم پس از این از سر کویت هرگز
هرکه در کوی تو بنشست کجا برخیزد

فتنه ها خاست از آن زلف که هندوی تو بود
تا از آن ترک کماندار چها برخیزد

چه شود گر نفی خوش بنشینی با ما
تا به یک بار غم از خاطر ما برخیزد

تو مپندار که بیچاره کمال از در تو
به بلا دور شود باز جفا برخیزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.