۲۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳۳

نور چشمی تو ما را نظری میباید
گر رسد صد نظر از تو دگری میباید

باز بنما رخ زیا چو بریدی سر زلف
منقطع شد شب پره سحری میباید

به عبادت سخنی گوی که رنجوران را
از شفاخانه آن لب شکری میباید

تونیا را نتوانم که ببینم به دو چشم
سرمه چشم من از خاک دری میباید

دل عشاق گرفتی بسر زلف سپار
تا بهم بر نرود ملک سری می باید

به کبوتر چه فرستم که برد نامه شوق
که مرا سوی تو بال و پری می باید

چه متاعیست سخنهای دلاویز کمال
لابق گوش نو به زین گهری می باید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.