۲۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۱

تا کی از بخت فرو بسته گره وا نکنی
نظر لطف به آوارگی ما نکنی

گوییا اسم جدایی نشنیده است دلت
ورنه درد دل ما از چه مداوا نکنی

شده آئینه دل تیره تر از چهره بخت
ز چه از یک نظرش پاک و مصفا نکنی

هوس خاک سر کوی تو اندر لب سرماست
همتی از چه برین منصب عظمی نکنی

اینقدر هم نبود بی‌اثر آه دل ما
مگر از سوز دل سوخته پروا نکنی

(صامتا) کار جهان گشت به کامت که دگر
ز غم دلبر خود شورش و غوغا نکنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.