۳۱۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷

کسی که در صف مستان به احتراز نشیند
چه قابل است که در بزم اهل راز نشیند

بپاخیز و در این شهر غارت دل و دین کن
تو را که گفت نشین تا که فتنه باز نشیند

سعادت ابدی چون نوشته بر پیر تیرت
بهر دلی که نشیند بگو به ناز نشیند

همای عشق چون آگاه بود ز سلطنت فقر
همیشه بر سر رندان پاکباز نشیند

محبت است که باید چو روح از تن محمود
برون شود بسر طرح ایاز نشیند

هر طرف نکند جلوه‌گر جمال تو از چیست
گهی بدیر و گهی بر در حجاز نشیند

دگر مگوی ز زلفش که دام جمله دلهاست
کزین مقدمه (صامت) سخن دراز نشیند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.