۲۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸

گرفته نور ز داغ جگر نظاره ما
که آفتاب برد حسرت ستاره ما

درستکاری ما را همین طریق بس است
که هیچ آنیکه نشکست سنگ خاره ما

کسی ز صحبت ما دو رشد که نا اهلست
کدام پنبه خطر دیده از شرار ما

کلام عشق و هوس را چه سازگاری نیست
از آن سبب بود از سایه هم کناره ما

به غیر حرف وفا و محبت ای زاهد
چه دیده که نیائی تو در اراده ما

برهنه پائی ما کاشت تخم آبله را
شود مبارک ما خلعت دوباره ما

علاج اشک ز مژگان چه می‌کنی(صامت)
به لخت لخت جگر کرده خو قناره ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.