۲۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹۴

گفتمش حال دل گمشده دانی چون شد
گفت با ما چو در افتاد همان دم خون شد

پارسایان که نظر از همه می پوشیدند
چشم تان تو دیدند و همه مفتون شد

تا لب جام گرفت از لب لعلت رنگی
ای با خرقة ازرق که بمی گلگون شد

ما چو شمعیم که از سر زنش دشمن و دوست
سوز ما کم نشد و آتش دل افزون شد

تا نگویند به پیش تو مرا آبی نیست
اشکم از دیده به بیرون شدنت بیرون شد

مطرب از گفته او گر غزلی خواهد خواند
گوش دارید که در سخنش موزون شد

مینوشتی سخن از وصف تو دوشینه کمال
هرچه آمد به زبان قلمش مقرون شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.