۲۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷۴

فرح به سینه پر غصه بی تو چون آید
که گر به کوه بسنجم غمت فزون آید

گذشت از غم فرهاد سالها و هنوز
صدای ناله اش از کوه بیستون آید

اگر رود ز دل ریش من بگردون دود
بسوزد ابر و ازو ژاله لاله گون آید

به بین تفاوت راه ای قبه خشک دماغ
تراز بینی و ما را ز دیده خون آید

ز چشم سلسله مویان حکایت احباب
حکایتیست که از مستی و جنون آید

همین که نقش دهانش چو میم بندد چشم
خیال ابروی او پیش من چو نون آید

عجب مدار که روزی به آب چشم کمال
ز آستانه او سرو و گل برون آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.