۲۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۸

رویت به چنین دیده تماشا نتوان کرد
وصل تو بدینه سینه تمنا نتوان کرد

تا دیده نخست از نظرت وام نگیرد
نظارة آن صورت زیبا نتوان کرد

تا همت عالی نشود رهبر خاطر
اندیشه آن قامت و بالا نتوان کرد

گر نیغ کشد دشمن و گره طعنه زند دوست
قطع از تو و سودای تو قطعا نتوان کرد

در دولت خوبی به گدایان در خویش
لطفی بکن امروز که فردا نتوان کرد

تو دارو و درمان دل و دیده ریشی
بیرون ز دل و دیده ترا جا نتوان کرد

دردی ز تو در جان کمالست که آنرا
الا به وصال تو مداوا نتوان کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.