۲۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۲

دیدی که بار وعده خود را وفا نکرد
ما را بخویش خواند و بخلوت رها نکرد

بسیار لابه کردم و زاری و بیخودی
آن ناخدای ترس در بسته وا نکرد

گر بود در میانه حدیثی چرا نگفت
س ور داشت شکوه ای ز من آندم چرا نکرد

رفتم بدان امید که حاجت کند روا
از در روانه کردم و حاجت روا نکرد

ما را چو موی خویش پریشان فرو گذاشت
وز روی لطف چشم عنایت به ما نکرد

أهم شنید لیک نفرمود رحمتی
نبضم بدید درد دلم را دوا نکرد

گفتم که روی دل به سوی دیگری کنم
حسن وفا و عهد قدیمش رها نکرد

نی نی شکایتی نتوان کرد ای کمال
سلطان وقت اگر نظری با گدا نکرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.