۲۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۱

دی خرامان برهی بار مرا پیش آمد
فتنه آورد بمن روی بلا پیش آمد

زلف مشکینش اگر داشت به عاشق سر جنگ
با من آن روی بعد گونه صفا پیش آمد

محتشم وار به هر سو که شد آن مه او را
هم ره عاشق درویش گدا پیش آمد

تحفة لایق معشوق چو در دست نداشت
عاشق زار بزاری و دعا پیش آمد

بر رخم گه چو در گه چو عقیق آمده اشک
دیده را بی رخ او بین که چها پیش آمد

ره غلط کردم و پی گم به ملاقات رقیب
بازم آن رهزن دلها ز کجا پیش آمد

نیست در عشق تو خون مژه مخصوص کمال
که ازین سیل درین رو همه را پیش آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.