۲۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۸

دلبرا چشم خوشت آفت مستان آمد
نشنة لعل تو سر چشمه حیوان آمد

پرتوی ز آینه روی جهان آرایت
مطلع حسن و لطافت مه تابان آمد

شمه ای از سر گیسوی عبیر افشانت
نافه آهوی چین طرف ریحان آمد

تا رسید از سر کوی تو نسیمی به بهشت
میر بنده خاک درت روضه رضوان آمد

سالها پیش وصال تو بنتوان گفتن
کآنچه بر جان من از محنت هجران آمد

دل به امید سرا پرده وصلت هیهات
رفت چندانکه ره عمر به پایان آمد

هر که را در دو جهان آرزوی روی تو نیست
حیوانیست که در صورت انسان آمد

ای که دل می طلبی در شکن زلفش جوی
زآنکه او مجمع دلهای پریشان آمد

که رساند به کمال از سر کوی تو نشان
پای امید چو اندر ره نقصان آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.