۲۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۹

خبری ز هیچ قاصد زه دیار من نیامد
چه سیاه نامه بیکی که ز یار من نیامد

از ازل که رفت قسمت غم و شادی ای به هر کس
غم بار جز نصیبه دل زار من نیامد

همه روز بر رخ از گریه چه سود در غلطان
که شب آن دری که غلط بکنار من نیامد

بشمار زلف گفتم ز لب تو بوسه گیرم
چکنم که عقد زلفت بشمار من نیامد

قلم مصور چین چو کشید نقشها بین
که جها کشید و نقشی به نگار من نیامد

به فرشتگان رحمت برم از غمت شکایت
که مرا حبیبه کشت و به مزار من نیامد

چه عجب کمال اگر جان بلب آرده از فراقت
چو لب تو مرهم جان فگار من نیامد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.