۲۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۵

چه کم شود ز تو ای مه که برمنت گذر افتد
که با بروزنم از رویت آفتاب در افتد

شبی که بر سر کویت کنیم اشک فشانی
نظاره کن که ثریا به منزل قمر افتد

دلم حدیث میانت بی شنید و هنوزش
نه ممکن است به این نکته دقیق در افتد

بدل بگوی که رحمی بکن به حال ضعیفان
وگر نه سنگ بدگان آبگینه گر افتد

تو تیغ بر کش و ناوک بدست غمزه رها کن
که این خدنگ ازو بر نشانه کارگر افتد

من از لیت نتوانم که جانه برم به سلامت
بمیرد آخر کار آن مگس که در شکر افتد

همه خیال تو بندد کمال خسته به محمل
چو سوی منزل خاکش عزیمت سفر افتد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.