۲۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۰

چشم مستت گو شمال نرگس پر خواب داد
طاق ابرویت شکست گوشه محراب داد

گر جفا اینست کز زلف تو بر من میرود
عاقبت پیش تو خواهم دامن او تاب داد

گفته دادی بخواه از غمزه خونریز ما
گوسفند کشتنی چون خواهد از قاب داد

روشن است امشب شب ما گوئی آن مه پاره باز
پاره ای از نور روی خویش با مهتاب داد

پیش چشم او بمیرم کو به بیماران خویش
از تبسم شکر از لب شربت عناب داد

با خیال آنکه دوزد دیده در رویش کمال
یک به یک دوشینه سوزنهای مژگان آب داد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.