۲۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷۱

جهان بخواب و دمی چشم من نیاساید
چو دل بجای نباشد چگونه خواب آید

غلام نرگس دلربای خودم
که کشته بیند و بخشایشی نفرماید

چو مایه هست زکاتی بده گدایان را
که نیکویی و جوانی بکس نمی باید

کسی در دل شب خواب بیغمی کردست
بر آب دیده بیچارگان نبخشاید

بر غم دشمن بدگو کمال دلشده را
بکش مگو که بخون دست من بیالاید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.