۲۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۵۷

پیش از آندم که می و میکده در عالم بود
جان من با لب خندان قدح همدم بود

بوی خون کز دهنم میدمد امروزی نیست
زانکه این رایحه در آب و گل آدم بود

لب جانبخش تو در خنده مرا دل میداد
ورنه جان و دل از آن زلف سیه درهم بود

گلی شرم رخت آن روز همی کرد عرق
که به پیراهن صحرای جهان شبنم بود

عقل مدهوش من آندم به خرابات ازل
گاهی از لعل تو دلتنگ و گهی خرم بود

هر جراحت که همی کرد غمت بر دل ریش
زخم شمشیر جفاهای تواش مرهم بود

زاهد خام چه داند که چه می گفت کمال
کو، نه در پرده دلسوختگان محرم بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.