۲۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۱

بر دل از غمزه خدنگی زدی آن هم گذرد
چون گذشت از سپر سینه ز جان هم گذرد

من اگر سینه ز پولاد بسازم چو دلت
گر خدنگ نظر این است از آن هم گذرد

تو اگر بگذری از سرو بخوش رفتاری
اشک گلگون من از آب روان هم گذرد

گر دهنده اهل نظر پیش تو دشنام رقیب
ما نخواهیم که نامش به زبان هم گذرد

نگذرد گریهام از ابر بهاران تنها
کز فلک بینو مرا آه و فغان هم گذرد

بر سر عاشق اگر سیل بلا آبد باز
از دل و دیده خونابه چکان هم گذرد

گفتی از سر گذرد در طلب دوست کمال
سر چه باشد ز سر و جان و جهان هم گذرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.