۲۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳۲

با عارض تو زلف دم از نقشه چین زند
بر آب حد کیست که نقشی چنین زند

باید چو ساعد توز سیمش به آستین
هر کس که دست در تو چو آن آستین زند

رضوان ز شوق آنکه چو طوبی کنی خرام
جاروب راهت از مژه حور عین زند

جان و دلم فدات بگو غمزه را که باز
تیغی بر آن گمارد و نیری براین زند

زلف که داد مالش صد پهلوان به بند
باد صباش گیرد و خوش بر زمین زند

دزدیست طره تو که سرها برد بروز
ترکیست چشم تو که ره عقل و دین زند

جان آفرین زند چو دو چشم تو بر کمال
تبر از گشاد غمزه سحر آفرین زند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.