۲۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲۱

ای آتش سودای توأم سوخته چون عود
کس را نه بر آید ز تمنای تو مقصود

خوبان جهان جمله گدایند و تو سلطان
شاهانه زمان جمله ایازند و تو محمود

گفتم که به کامی رسم از وصل تو لیکن
بسیار تمناست که در خاک بفرسود

جانم ز غمت عاقبت کار برآمد
والمنة لله که تمنای من آن بود

آنگاه میاد ای مه خوبان که برآرد
شمع رخت از جان من سوخته دل دود

گاهی به نوا زلف توام ساخته چون چنگ
گاهی به جفا هجر توأم سوخته چون عود

چون دولت دیدار تو مقصود کمال است
نی نقصان نکند گر شود از وصل تو خوشنود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.