۲۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۲

آنکه هرگز سوی من چشم رضائی نگشاد
یارب از چشم بد خلق گزندش مرساد

مرحبانی طعم بود ازو در همه عمر
سعی بسیار نمودم ولی دست نداد

سالها رفت که خالی نیم از یاد کسی
که نباید همه عمرش ز من دلشده باد

آید آن روز که خواهد لب شیرین ای دل
عذر آن داغ که بر سینه فرهاد نهاد

من ز دست غم او گر چه فتادم از پای
هیچ کاری به جهان خوشتر ازینم نفتاد

دل هلال تن خود خواست غمش آمد و گفت
مخور این غم که منت زود رسانم بمراد

دوش میگفت فراق رخ جانان به کمال
که هنوزت رمقی هست ز جان شرمت باد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.